میخوام چه کارهایی انجام بدم

ساخت وبلاگ
شبها که میخوام بخوابم تمام افکار دنیا میاد تو ذهن کوچیکم!از یک بلندی و یک ارتفاع خودمو می بینم که در کودکی هستم. ۸ سالمه و تابستان هست و مدرسه ها تعطیل و من با عروسک هام دارم بازی میکنم.به عروسکم میگم : دختر گلم بشینه اینجا تا مامان براش غذا بیاره بخوره. حالا دخترم باید بخوابه ....با عروسکم سرگرم هستم. گاهی هم با بشقاب و قابلمه های اسباب بازیم سرگرم میشم که مثلا دارم غذا درست میکنم!یکهو پرت میشم به دوران نوجوانیم!خودمو می بینم که یواشکی میرم سراغ لوازم آرایشی خواهرم و به لب هام رژ میزنم. احساس میکنم دیگه علاقه ای به عروسک بازی ندارم!آهنگ آدم فروش شادمهر داره پخش میشه!دلم میخواد عینک دودی بزنم و مثل خواهرم مانتو و روسری و حتی کفش پاشنه دار بپوشم!یکهو خودمو می بینم که بیست ساله و جوان شدم!به جنس مخالف علاقه پیدا کردم. بدم نمیاد با یکی آشنا بشم!با اینو اون داخل دانشگاهم حرف میزنم و حتی چت میکنم و حتی کلی هیجان زده میشم!مدام عاشق میشم ... عاشق مسعود ، عاشق فیض اللهی عاشق....همه چی تمام میشه و میرسم به حالا!به ۳۳ سالگیاز اون هیجان ها و بچگی ها و رویا و خیال بافتن های دوران های قبل خبری نیست.الان و در این دوره ، برای من آرامش و داشتن امنیت مالی و شغل و ارتباطات اجتماعی خوب حرف اول رو میزنه.من دیگه در صدد ثابت کردن خودم به دیگران نیستم.آرامش بیشتری دارم.... عجول نیستم.دوره بعدی چهل سالگی به بعد میشه که نمیدونم دیگه در اون زمان روحیاتم به چه سمت و سویی خواهد رفت!شاید هیجان انگیز باشه و شاید ملال آور.در کل دلم برای اون آیدای خر نفهم و ساده و عجول و پر شور و پر هیجان و خیالباف و احساساتی دوران بیست سالگی تا ۲۸ سالگی تنگگگگگگگ شده تنگگگ تنگگگگ تنگ.ولی هنوز هم رقص و پیاده روی و طبیعتو دو میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 26 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 2:57

ای خدا ... چقدر وقتی که شب میشه و میخوام بخوابم یاد هزار فکر و خاطره میفتم.چند سال پیش انگار پنج شش سال پیش با دختر عموم داشتیم از یک خیابونی رد میشدیم که دیدیم کنار خیابون از این داربست ها زدند و چادر زدند و حالت نمایشگاه درست کردند.رفتیم داخلش دیدیم بنر زده که نمایشگاه کیک و شیرینی و دسر خانگی.هر کسی برای خودش میز و غرفه ای داشت و مثلا کیک یا دسر درست کرده بود و برای فروش گذاشته بود. بعضی ها هم همزمان درست میکردند.باحال بود.بوی وانیل و کاکائو همه جا رو پر کرده بود.راستش نه من نه دختر عموم پول کافی نداشتیم.همینطوری لا به لای غرفه ها حرکت و نگاه میکردیم و فروشنده ها هم هرکدوم اصرار میکردند که از اونها خرید کنیم.دختر عموم میگفت وای من که اصلا از کیک و این چیزها خوشم نمیاد. منم گفتم منم همینطور. اصلا کلا همش قنده و ضرر داره به رنگ و لعابش نگاه نکن گول میزنه. میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 18:11

میدونی یک سری مشکلات و چالش های اساسی تو زندگیم ایجاد شده که امکان گفتنش نیست اما به هر حال با آیندم در ارتباطه و برای شخص خودم رفع شدن این مشکلات خیلی خیلی مهمه.من خیلی تو این مدت گریه کردم و غصه خوردم. چه شب هایی که تا خود صبح از شدت غم و گریه و ناامیدی خوابم نبرد و هزار فکر و خیال تو سرم غوطه میخورند و حتی دلم میخواست زندگیم تمام میشد.حتی حال و روح مامانمم داغون کردم و اون بیچاره هم تحت تاثیر حالات روحی و مشکلات من و غصه هام ، قندش بالا رفت و مجبور شدم ببرمش دکتر و تحت نظر باشه.دلم نمیخواد خانوادمو آزار بدم و مشکلاتمو بهشون انتقال بدم اما گاهی واقعا از شدت غم و مشکلات یکهو منفجر میشم و سریع گوشیمو میارم و به برادر بزرگم پیام میزنم و دردودل میکنم و غر میزنم. داداشمم یا بهم زنگ میزنه و با همان حالاتی که از یک مرد میشه انتظار داشت آرومم میکنه نصیحتم میکنه. زیاد خودشو درگیر گوش دادن به غصه هام نمیکنه و احساساتی نمیشه و همه دلداری هاش با منطقه.یا اینکه همش به جون مامانم می افتم و اونقدر گریه میکنم و غر میزنم که اون بیچاره هم کلافه میشه حرص میخوره و روحیشو میبازه.نمیتونم غم هامو تو خودم نگه دارم. خفه میشم.ولی نمیخوام مامانم به خاطر من طوریش بشه و غصه بخوره. ا‌ونم خیلی تو زندگیش زجر کشیده و حقش نیست تو این سن ، همش اذیتش کنم.من الان باید سر خونه زندگی خودم باشم و هنوز تو خونه پدری هستم و با مستقل شدن با یک عالمه چالش دارم دست و پنجه نرم میکنم. از یک طرف گرانی و تورم هست و به هر حال بخوام دست به هر خرید و کاری بزنم باید بشینم کلی فکر و خیال و حتی ریسک کنم.از یک طرف هیچ انگیزه و امیدی برای تشکیل خانواده و ازدواج ندارم و اون آشنایی های قبلی که داشتم اونقدر زجر روحی بهم وارد کرد اینق میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 18:11

پیرو پست قبلی که هیچ کجا رو جز اینجا نداشتم که بیام خودمو بیرون بریزم بگم که چقدر خوشحالم این وبلاگ و شماها رو دارم که بتونم برون ریزی کنم و حرفهای شما چقدر خوبه ، دارم کلیپ هایی که برام فرستادید رو می بینم.صبح به قدری حال روحیم خراب بود که سابقه نداشت.مامانم با یکی از خاله هام رفته بود چشم پزشکی و کسی خونه نبود منم از بس بابت مشکلی که دارم مستاصل شده بودم که زدم زیر گریه و حتی تا میشد خودمو زدم و اشک ریختم و یک سری کار بد دیگه کردم که گفتن نداره.الان پشیمونم از اینکه اون کارها رو کردم اما واقعا حالم بده و مامانم بعدازظهر اومد تو اتاق گفت یکهو می بینی از غصه تو دق میکنم سکته میکنم می میرم.اینقدر جلوی من گریه نکن. ولی من واقعا نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم . من مشکلی دارم که برام اهمیت زیادی داره که حل بشه.من چند ماه پیش از حضرت زهرا خواستم شفیعم بشه کمکم کنه ولی انگار نشنید و شفاعتم نکرد.رو زدم به امام حسین. شاید کمکم کرد.تو رو خدا هر کسی اینجا رو میخونه برای رضای خدا برای انسانیت برام دعا کنه گره کارم باز بشه گرفتاریم برطرف بشه و دوباره بتونم با انگیزه و امیدواری به ادامه زندگیم برسم.خونمون از شدت بهم ریختگی و کثیفی حالمو بهم میزنه و مامانم هم توانایی کار خونه نداره و گناه داره جارو اینها بزنه پاهاش درد میکنند.من همیشه خونمون رو تمیز و مرتب میکردم و با این مشکلی که برام رخ داده اصلا حوصله و حواس تمیز کردن و رسیدگی به کارهامو ندارم.خواهش میکنم حتی شده چند ثانیه برام دعا کنید گرفتاریم رفع بشه غم دلم برطرف بشه . راه دوری نمیره. الهی همتون همیشه تن درست و عاقبت بخیر باشید. ممنونم میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 18:11

دلم میخواد...دلم میخواد از همه چیز و همه جا و همه طور رها بشم و منو ببرند یک جای سرسبز و هوای عالی سرشار از اکسیژن و مطبوع بعدش اونجا هرچی میخوردیم چاق نمی شدیم و انواع کیک و شکلات و غذاهای خوشمزه و دسر بود و روی یک جایی دراز می کشیدم و این انگشت های دستم و کمرم رو حساااابی ماساژ می دادند که تمااام گرفتگی ها باز بشن.نه مسئولیتی بود نه حرفی نه حدیثی نه هیچی.برام غذای خوشمزه می آوردند. نوشیدنی می آوردند فیلم های خوب پخش میکردند ببینمو سرگرم بشم.غذاهای مامانم خوشمزه نیست.خدایا ناشکری نمی کنم. الهی شکر همینم خوبه که مامانم میتونه آشپزی کنه. شکر شکر شکرولی با عشق غذا درست نمیکنه و همینطوری هرچی دم دستش میرسه میریزه تو غذا و کلا ماهیت اون غذا رو‌ زیر سوال میبره!تو الویه یک عالمه زنجفیل و دارچین ریخته بود. میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 12:19

سلام دوستانم ، نظرات شما رو خوندم و پاسخ دادم. دو سه روزی حال روحی چندان جالبی نداشتم و شاید بابت حالات روحی قبل پریود بود یا اتفاقات اخیر این روزهای زندگیم.به هر حال تا حدی گذشت.سپاسگزارم که هستید.امروز صبح داشتم قسمت مخاطب های تلگرامم را بالا و پایین میکردم و عکسها رو نگاه میکردم و به دوست دوران دانشگاهم برخوردم.این دختر ، چهره ی بسیار بسیار بسیار معمولی داشت و خونشون تو یکی از شهرستان های خیلی کوچک اطراف اصفهان بود.من و بیشتر هم کلاسی ها ، سرسری میومدیم دانشگاه و در حد اینکه دروس رو پاس بشیم میخوندیم اما کتاب های فراتر از درس ها و کارهای تحقیقاتی کمتر میخوندیم و انجام میدادیم.خود من شب امتحانی درس میخوندم و خب مسلما یادگیری هام عمیق نمیشدند.تا ترم سوم خیلی پیگیر درس های دانشگاه بودم و واقعا هم میخوندم و تو کلاس ها شرکت داشتم و فعال بودم اما از ترم سوم به بعد وارد بازی ها و رابطه با دختر عموم و دوستان مشترک شدم و کمتر به درس و دانشگاه اهمیت دادم.پر شور و پر هیجان و کنجکاو بودم اما نه نسبت به درس و دانشگاه بلکه دلم میخواست چیزهای دیگری رو کشف کنم و خوش بگذرونم و به اصطلاح جوانی کنم.به سختی پایان نامم رو انجام دادم و بالاخره لیسانس گرفتم. اما این هم کلاسی که داشتم و اسمش مژگان بود با اینکه از لحاظ مالی و حتی ظاهری چنگی به دل نمیزد اما فوق العاده دختر با عرضه و درسخوان و فعال و با پشتکاری بود. کافی بود استاد یک کتاب معرفی کنه و مژگان نره تو کتابخانه ها پیدا کنه! میرفت میگشت پیدا و مطالعه میکرد و تحقیقات انجام میداد مقاله مینوشت و کلا نسبت به پیگیری و یادگیری درس ها ، انگیزه داشت و در تلاش بود.من راستش با خودم میگفتم چه حوصله ای داره که اینقدر دنبال خوندن کتاب های اینقدر سنگینه میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 14:03

امشب زن داداشم یک سری اومد اینجا خونمون.با ذوق داشت در مورد جشن طلاق دختر عموش میگفت!! اینکه دختر عموش دعوتش کرده بوده به جشن طلاقش داخل سالن یک باغ و لباس بلند مشکی پوشیده و کیک مشکی گرفتند که از هم جدا بشن! عکس و فیلم ها رو نشونم میداد.جمعه عصر هفته گذشته ، جشن طلاقشون بوده!کلا زن داداشم و فامیل هاش حس می کنند که خیلی باکلاس و مدرن و امروزی هستند!نمیخوام کسی رو قضاوت کنم. دلشون خواسته جشن طلاق بگیرند.اما آخه این دیگه چه رسم پوچ و چه کار بیخودیه؟؟؟؟؟اینکه یک سری از افراد رو دعوت کنی و جشن بگیری که داری از همسرت جدا میشی ، این مثلا چه وجه خوبی داره چه سودی داره؟؟؟؟؟خب به ما چه که شماها میخواین از هم طلاق بگیرین و چرا باید یک عده آدم اینقدر وقت و شخصیتشون کم ارزش باشه که پا بشن برن همچین مراسم های مضحک و مسخره ای؟؟؟؟؟؟من دو تا فیلم از این خانم دیدم و داشت با همسرش آخرین رقص رو انجام میداد و بعد با هم کیک سیاهو بریدند و اصلا چی بگم من! فوق العاده مراسم مسخره ای بود.زن داداشم ادعا داره که خیلی با کلاسن امروزی هستند اما آخه امروزی بودن که به این حرکات مزخرف نیست.نگرانم این دسته از مراسم ها مد بشه و مردم بخوان مراسم طلاق بگیرن و اینکارهای اضافی و مسخره باب بشن!یک حال بدی بهم دست داد.جدایی باید دردناک باشه نه اینکه براش جشن بگیرند.هر چقدر فکر میکنم می بینم خیلی مسخره بود جشنشون و اصلا چرا بیست سی نفر پا شده بودن رفته بودند اونجا!خدایاااا ، آخه چرااا دختره ناخن کاره و پسره هم کارمند ساده و ۵ سال بوده عقد بودند اما پسره در توانش نبوده پول رهن و هزینه های شروع زندگی رو جور کنه ، دختره هم گفته من خسته شدم پنج ساله عقدم هیچ کاری نکردی پسره هم گفته من نمی تونم الان توان تشکیل زندگی ندارم میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 14:03

اعصابم خرده و ممکنه شامل بی ادبی بشه.دوباره نسبت به این سگ! ( پیام) وسواس فکری پیدا کردم. هر موقع نزدیک پریودم میشه کلا نسبت بهش وسواس فکری دارم و بهش پیامک و زنگ میزنم و با بی احترامی از سمت اون مواجه میشم.واضح و صریح هم میگه من اصلا تو رو دوست ندارم نمیخواما اما گوش من بدهکار نیست.الهی اون روزی که دیدمش از راه نمیرسید و هیچوقت با همچین آدم یخ و به درد نخور و بی احساسی آشنا نشده بودم.از هر بی رگ و بی غیرتی بی رگ تر و بی غیرت تره.حالا نه اینکه با من این مدلی باشه . با مادرش هم همینطوره. بی احساسه.وسواس فکری نسبت به رفتارهاش پیدا کردم. وقتی طردم میکنه احساس بی کفایتی و نالایق بودن بهم دست میده و همش میخوام خودمو بهش اثبات کنم.آخه مگه چه احمقی هست که من بخوام خودمو بهش تحمیل و اثبات کنم؟ خسیس و بی رگ و بی حس.بمیری جلوش هم هیچ واکنشی نداره.همین اردیبهشت ماه که رفتیم بیرون و اون تصادف پیش اومد، زده بود پسره رو داغون کرده بود و مقصر هم بود اما نمیرفت سمت پسره لااقل دستشو بگیره از روی زمین بلندش کنه. بی شعوره. کلا میگن هر رفتاری همون اول کار از طرف مقابلتون دیدین و‌متوجه شدین بدونید که تا آخرش همینطوره و عوض نمیشه.اینم ذاتش بی رگ و بی حس و بی شعوره.نه اینکه ازش دیگه خوشم بیادها. اصلا از بس بی شعوره حالم ازش بهم میخوره اما وسواس فکری من شده که توجهشو به خودم جلب کنم.اونم میدونه من ازش دیگه خوشم نمیاد فقط چون میخوام توجهشو جلب کنم و بعد کنار بکشم ، بهم‌ بی محلی میکنه تا عطش من برای جلب توجه و محبتش بیشتر بشه. خیلی زبل و زرنگه.به خدا هر کسی زن این بشه یک ماهه فرار میکنه از خونش.اوتیسمه. علائم اوتیسم داره. همدردی کردن و مهربانی و درک حالات انسانی رو متوجه نمیشه و بلد نیست. دیشب همچین ب میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 14:03

خدا جون مرسی کمکم کردی انرژی دادی بهم که بتونم تکلیف های مهم درسی و کارهامو انجام بدم.نشستم توی یادداشت گوشی کارهامو اولویت بندی کردم و هر کدوم رو به قسمت کوچکتر تقسیم کردم و بین هر قسمتی که انجام میدادم ، ۱۵ دقیقه وقت استراحت در نظر گرفتم و برای خودم یک جایزه قرار دادم در صورتی که تکلیفم رو کامل انجام داده باشم.جایزم مثلا یک فنجان هات چاکلت یا چای سبز یا قهوه و شکلات مورد علاقم یا دیدن یک قسمت از سریال یا فیلم مورد علاقم یا یک فیلم به زبان انگلیسی از فیلم های TED ببینم یا آهنگ مورد علاقمو بشنوم و کمی ورزش کنم.اینطوری راحت تر تکلیف و کارهامو دونه دونه انجام دادم.استرسم هم نود درصد از بین رفت.فقط باید روی یک مقاله کار کنم خیلی که اونو گذاشتم انشالله برای هفته آینده.هنوز آلودگی هوا برقراره و من از خونه خارج نشدم ترس زیادی بابت مریض شدن دارم چون تا مریض میشم بینی هام کیپ میشن به سختی نفس میکشم و مغزم انگار پره!سه روزه پیام بهم هیچ پیامی نداده زنگ نزده شاید بیشتر از سه روز آره بیشتره. شاید ۵ روز.آخرین باری که بهش تماس گرفتم بهم گفت صبر کن کارهام درست بشه اوضاع کاریم بهبود پیدا کنه بعد به رابطمون فکر میکنم!!!یک جورایی منو پیچوند.ولش کن.... حالا وقتی که تو زندگیم بود چه گلی به سرم میزد؟ چه کار خاصی برام میکرد؟ هیچی.گاهی وقت ها میگم کاش غرور داشتم و اینقدر بهش پیام نمیدادم و اونم بخونه و یک در میون جواب بده یا اصلا جواب نده.یکی از کامنت ها مدتها پیش بهم گفت هر موقع به این فکر افتادی که به پیام زنگ بزنی یا پیام بدی ، خودت رو به کاری سرگرم کن و مشغول بشو تا از سرت بپره.راهکار خوبیه.صبح تا حالا چندبار خواستم ازش سراغ بگیرم اما سریع رفتم سراغ یکی از کارهام و حواسمو پرت کردم تا نخوام ازش میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 17:15

دارم آتیش می گیرممممممم دارم منفجر میشم از شدت حس بدددیک اکانت فیک و تقلبی اینستاگرام داشتم که عکس دختر بود روش. یک دختر داف! با اون اکانت پیام رو فالو کردم!لازمه بگم حدود ۲ سالی میشه که کلا پیام تو اکانت های من نیست و هر موقع خواستم اکانتشو فالو کنم اون اصلا اکسپت نمی کرد یا بهانه می آورد که قراره خانوادم نفهمن منو تو با هم از قبل آشنایی داشتیم و من بگم خانم دوستم تو رو معرفی کرده!!!خلاصه به هر جهتی اجازه نمیداد فالوش کنم.منم کنجکاو شدم با یک اکانت فیک فالوش کردم و سریع‌السیر و برق آسا منو اکسپت کرد! یعنی همون اکانت تقلبی و‌فیک رو اکسپت کرد.بعدش هم شروع به احوال پرسی و خوش و بش کرد که آره چه دختر زیبایی هستی عکست چه نازه و کجایی هستی چند سالته و.....!!!!وای واقعا چه بی شعوره ! همین هفته پیش به من گفته بود که اصلا شرایط تو رابطه بودن ندارم شرایط ازدواج و آشنایی و فلان و بیسار ندارم و قسط دارم وام دارم بدبختی دارم اونوقت به همین اکانت فیک میگفت همدیگرو ببینیم آشنا بشیم!!!منم خوووووووب باهاش چت کردم و درخواست عکس بیشتر کرد که منم خب عکس نداشتم بهش بدم عکسی که به عکس پروفایل فیکه بخوره ! منم زودی بلاکش کردم .از شدت حرص و منفجر شدن و حسادت تو واتس اپ بهش پیام دادم که آره برای من الکی میگی وقت ندارم شرایط ندارم هیچی ندارم اما برای دختر داف ها خوب وقت و پول و‌ شرایط داری!اولش خودشو به اون راه زد و گفت نه به خدا اشتباه میکنی بعد دیگه وا داد!چند سال پیش هم ازش این موردها رو دیده بودم و به نگار دوستمم پیام داده بود و گفته بود قصد ازدواج دارم دنبال یک دختر خوب میگردم!!! حالا باز نگار خیلی باحاله ا‌مد بهم نشون داد گفت آیدا ، این همون پیام نیست که باهاش آشنا شدی میگی خواستگارته؟؟؟؟ منم د میخوام چه کارهایی انجام بدم...ادامه مطلب
ما را در سایت میخوام چه کارهایی انجام بدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzandish3000 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 17:15